به من گفت برو گورِت رو گم کن …
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“زبانم لال
زندگی به من آموخت:
هیچ چیز از هیچکس بعید نیست
من حسرت دیدار تو دارم به که گویم
از بهر تو من ابر بهارم به که گویم
غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم
از نرگس چشم تو خمارم به که گویم
چه شده؟
ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دوچشمان پر از اشک صدایش کردی؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست...
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟
تا حالا تنها يه جاي نشستي؟
بي سر صدا توي خودت شكستي؟
حس خجالت بشينه رو چهره ت از اين كه فكر كني اضافي هستي...
تا حالا شده چيزي ببيني دلت بخواد كور بشي و نبيني؟
واسه پنهون كردن گريه هات زير بارون بدون چتر بشيني؟
دست بر دلم نگذار!
میسوزی...
داغ خیلی چیز ها بر دلم مانده...
گفتی دهانت بوی شیر میدهد و رفتی . . .
آهای عشق من امشب به افتخار تو
دهانم بوی مشروب
بوی سیگار
بوی دروغ میدهد
برمیگردی ؟ ؟
تلخ است
همه فکر کنند سرت شلوغ است
و تنها خودت بدانی چقدر
تنهایی . . .
خدایا!
صبرم با دردم نمیخواند
صبری که دادی تمام شد.امِّا....
دردم باقیست.........
تعداد صفحات : 10